انشا
مسافری بود که از مسیری می گذشت، او راه زیادی را پیموده بود و بسیار خسته بود. درخت گردویی دید که سایه ی خوبی دارد، تصمیم گرفت زیر سایه ی درخت گردو بنشیند و کمی استراحت کند.
در نزدیکی درخت گردو مزرعه ای بود که صاحب مزرعه در آن کدو تنبل کاشته بود و کدوها سبز شده بودند.
مسافر زیر سایه ی درخت نشست و در همین موقع چشمش به کدو تنبل ها افتاد و با خود گفت: خدایا کارهایت چقدر عجیب و غریب است! کدوی به این بزرگی را روی بوته ای به این کوچکی می رویانی و گردوهای به این کوچکی را روی درخت به این بزرگی!
همین که این حرف را زد گردویی از شاخه جدا شد و روی سرش افتاد.
مسافر بلند شد و رو به آسمان کرد و گفت: خدایا منو ببخش! نباید تو کارت دخالت می کردم…. چون هیچ معلوم نبود اگر روی این درخت به جای گردو، کدو تنبل رشد کرده بود الان چه بلایی به سر من اومده بود، و این بود نتیجه ی فضولی مسافر که در کار خداوند دخالت کرده بود.
انسان فضول خودش متوجه رفتارش نیست اما این خصلت برای دیگران بسیار آزار دهنده است. افراد کمی بعد از شناخت این ویژگی در یک فرد حاضر به دوستی با او هستند.
شخص فضول با این رفتار همه ی دوستانش را از خود می راند و در پایان تنها خواهد ماند، حتی ممکن است در راه فضولی بلاهایی هم سر خودش بیاورد.
به یاد داشته باشیم که نباید فضولی کنیم و اگر کسی هم خواست در کار ما فضولی کند به او بفهمانیم که این کار درست نیست.
برداشت: نباید در کاری که به ما مربوط نیست سرک بکشیم.